برگی پاییزی

دارم یخ میزنم تو این پاییز درد

برگی پاییزی

دارم یخ میزنم تو این پاییز درد

نمی تونم


از خدا چیزی نخواستم جز یه عشق یادگاری

بعضی موقع ها اون قدر غرق زندگی میشم نفس کشیدن هم یادم میره چه برسه نوشتن برا نوشتن خیلی چیزا باید داشته باشی تا بتونی بنویسی

نمیدونم شاید فراموشی گرفتم خیلی چیزا را نمی فهمم فقط اینو فهمیدم اگه بخوای زندگی کنی باید سنگ باشی تا بتونی طلا شی ولی من ..................

............نمی تونم ..............پس باید تو حسرت طلا شدن بمونم


                                 

نظرات 4 + ارسال نظر
شوهرجان سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:23 ب.ظ http://pws.blogsky.com

سلام
مطلب جالبی بود.
+1
باز هم اینجا میام...

من هم امروز آپدیت کردم با " زبان دوم"
خوشحال میشم نظرتو بدونم...
"عظمت آدمای بزرگ از برخوردشون با آدمای کوچک مشخص میشه."
منتظرتم

ممنون کاکو نظرم درباره پستت دادم
پست خوبی بود

Alone سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 06:28 ب.ظ http://www.sevdah.blogsky.com

خاک باش داش
خالص و سر به راه

خاک پاتم داش

Alone شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:19 ق.ظ http://www.sevdah.blogsky.com

سلام داش
حیف شد
من تو بلاگفا نمیتونم نظر بدم
:-)

Alone شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:20 ق.ظ http://www.sevdah.blogsky.com

سلام داش
حیف شد
من تو بلاگفا نمیتونم نظر بدم
:-)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد