برگی پاییزی

دارم یخ میزنم تو این پاییز درد

برگی پاییزی

دارم یخ میزنم تو این پاییز درد

شاید دوست نداشته باشم

نمدونم شاید راست که هرکی بهر کاری آفریدند و ما را هم برا جون کندن تو برزخ زندگی بعضی موقع ها دلم برای  این زندگی میسوزه که امیدشو به درهای همیشه بسته تو بسته شاید تقصیر خودمه که خودمه همیشه به در های بسته تو میزنم چقدر نازکند شاخه های باغ این زندگی گاهی فکر میکنم من اشرف مخلوقاتم یا پول من آدمم یا پول...من زندگی میکنم یا مادیاتی که همیشه تو سایه معنویاتی بوده که بهتر بوده گاهی فکر میکنم شکم فردان را بیشتر از معنویات ملکوتی تو دوست داشته باشم گاهی به نظرم طرف دست چپ رجب بیشتر از عرش کبریایی تو می ارزد گاهی اونقدر دور میشی که پشت گودی چشم های یاور همیشه مومن گم میشی و من چقد تو رو نفرین میکنم 

ادامه دارد.....